اهدنا الصراط المستقیم

  • خانه 

فضاحت روحانی وجبران کردن رئیسی

15 دی 1401 توسط اشرف مخلوقات

یک غذا خوری بین راهی بر سردر ورودی اش با خط درشت نوشته بود:

«شما در این مکان غذا میل بفرمایید، ما پول آنرا از نوه ی شما دریافت ‌خواهیم کرد»

راننده ای با خواندن این تابلو، اتومبیلش را فورا ” پارک کرد و وارد رستوران شد و ناهار مفصلی را سفارش داد و نوش جان کرد. بعد از خوردن غذا، سرش را پایین انداخت که بیرون برود. ولی دید پیش خدمت با صورت حسابی بلند و بالا جلویش سبز شده است …
با تعجب پرسید: «مگر شما ننوشته اید پو ل غذا را از نوه ی من خواهید گرفت؟»
پیش خدمت با خنده جواب داد: « چرا قربان، ما پول غذای امروز شما را از نوه تان خواهیم گرفت ولی این صورت حساب مربوط به پدر بزرگ مرحوم شماست …! »

👈👈ما صورتحساب فضاحت بار هشت سال دولت #روحانی را داریم الان پرداخت می‌کنیم.

👈 دانـــاب (داستانک و نکات ناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b

دانابی شو؛ دانا شو!

 نظر دهید »

آزادی

26 آذر 1401 توسط اشرف مخلوقات

” آزادی”

 

در جنگلی سرسبز و زیبا، حیوانات زیادی با هم زندگی می کردند.

 

 یک روز تمام حیوانات جنگل کنار رودخانه جمع شدند. آنها هر ماه در روز مشخصی چنین کار می کردند تا از نعمتهای خدا سپاسگزاری کنند .

 

هرکس نعمتی از نعمت های خدا را نام می برد و بلند می گفت: خدایا شکرت 

 

خرگوش بازیگوش گفت: خدایا شکرت که به من دندونای تیزی دادی تا بتونم باهاشون غذا بخورم.

 

 کبوتر تاج دار گفت: خدایا شکرت که به من بال و پر دادی تا بتونم آزادانه پرواز کنم و شهرها و جنگل های زیادی رو ببینم.

 

 زرافه سرش را تکان داد و گفت: خدایا شکرت که به من گردن بلندی دادی تا برگ درختان رو به راحتی بچینم و بخورم

 

 موش کور عصایش را برداشت از روی تخته سنگی که رویش نشسته بود بلند شد کمی به سمت لانه اش رفت و گفت :خدایا شکرت که من میتونم زمین رو به سرعت بکنم و در داخل اون خونه بسازم 

 

مار با بدنش حلقه ی بزرگی درست کرد. زبانش را بیرون آورد و گفت :خدایا شکرت که من نیش دارم و میتونم از خودم محافظت کنم.

 

 نوبت به لاک پشت رسید ولی او چیزی نگفت. 

همه حیوانات گفتند :چرا ساکتی؟

 

لاک پشت کوچولو گفت :چی بگم ؟بگم خدایا شکرت که یه لاک بزرگ گذاشتی روی کمرم؟

 همه با تعجب به او نگاه کردند .

 

غاز سفید گفت: چرا این حرفو میزنی؟ از چیزی ناراحتی؟ 

 

لاک پشت کوچولو خودش را از لاکش بیرون کشید و با عصبانیت گفت: من دیگه لاک نمیخوام. دوست دارم مثل خرگوش و کبوتر باشم .راحت باشم و بدون این لاک سفت و سنگین زندگی کنم.

 

 طولی نکشید که کامل از لاکش جدا شد .

بعد با پایش محکم به لاکش زد و با غرور به سمت کوهستان به راه افتاد .

او در حالی که میرفت ، با خودش میگفت:

لاک پشت پیر و همه ی لاکی ها اشتباه کردن که یه عمر یه لاک بی مصرف رو با خودشون این طرف و اون طرف کشیدن. حالا بیان منو ببین که چقدر آزادم . بدون هیچ بار زیادی که روی شونه هام باشه.

 

خرگوش ، کبوتر و موش کور به دنبال او حرکت کردند تا شاید بتوانند او را برگرداند ولی لاک پشت کوچولو به حرف و نصیحت های هیچ‌کدامشان گوش نمی داد.

 

میانه ی راه کوهستان که رسیدند ناگهان سایه ی ابرها روی سرشان افتاد و خیلی زود هوا بارانی شد.

باران شدید و شدیدتر شد و آسمان رعد و برق های وحشتناکی زد .

 

کبوتر تاجدار تا کمی خیس شد پرواز کرد و زیر یکی از تخته سنگ های کوه، پناه گرفت.

 

موش کور داخل سوراخ زمین پرید و به سمت خانه اش رفت. 

خرگوش تند و تیز دوید و خودش را میان شکاف یکی از درختان جاده پنهان کرد.

 

 فقط لاک پشت مانده بود .نمی توانست تند بدود و جایی پنهان شود.حتی با دستهایش نمی توانست زمین را بکند.

 

 برای همین فقط نشست ،سرش را روی زانوهایش گذاشت و شروع به فریاد زدن کرد:کمک…کمک…

 

زمان زیادی طول نکشید که چیزی از آسمان به زمین افتاد.

 

 لاک پشت کوچولو دید لاکش است که غاز سفید برایش آورده است.

 

 غاز سفید گفت: زود برو داخل لاکت و جون خودتو نجات بده.

 

 لاک پشت سریع به داخل لاکش رفت و وقتی کاملاً احساس امنیت کرد به سمت غاز نگاه کرد تا ببیند چه بلایی سرش آمد. ولی دید او هم رفته است و زیر بوته ی بزرگی از گل پنهان شده است.

 

 لاک پشت کوچولو در حالی که گریه می کرد گفت: خدایا شکرت که برای من لاکی گذاشتی که با کمترین زحمت بتونم جونمو نجات بدم. آزادی و خوشبختی من در بودن در این لاکه نه فرار از اون …

 

چند ساعت بعد آسمان صاف و آفتابی شد و تمام حیوانات جنگل دوباره دور هم جمع شدند تا روز شکرگزاری خدا را کامل کنند. 

 

✍️ آمنه خلیلی 

 

#داستانک

گروه تبلیغی هنری تارینو 

https://eitaa.com/tarino

 

ــــــــــــــــ

#داناب (داستانک‌ونکات‌ناب)

 

دانابی شو؛ دانا شو!👇👇

📚 @dastanak_ir

 نظر دهید »

حجاب

26 آذر 1401 توسط اشرف مخلوقات

حجاب یعنی که میگن همین؛ ضد خش

 نظر دهید »

آزادی به سبک غرب

12 آذر 1401 توسط اشرف مخلوقات

🔴قتل یک مادر و دو فرزندش در انگلستان به جرم مسلمان و رنگین‌پوست بودن!

یک مادر مسلمان به همراه دو فرزندش بر اثر سوختن خانه‌شان توسط همسایه نژادپرست به قتل رسیدند

واکنش رسانه‌های لندنی حامی شعار زن زندگی آزادی؟ طبق معمول در اینجا کامل خفه خون گرفتن لعنتیا


🔴 #بیداری_ملت 👇
@bidariymelat

 نظر دهید »

زن آزادی، زندگی

12 آذر 1401 توسط اشرف مخلوقات


 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 8
  • 9
  • 10
  • ...
  • 11
  • ...
  • 12
  • 13
  • 14
  • ...
  • 15
  • ...
  • 16
  • 17
  • 18
  • ...
  • 23
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

اهدنا الصراط المستقیم

جستجو

موضوعات

  • همه
  • آزادی
  • آزادی به سبک غرب
  • آزادی وحجاب
  • اثر پذیری
  • امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
  • امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
  • امر ونهی
  • بدون موضوع
  • بهترین دعا در حق فرزندان
  • تاثیر دنیا بر دین
  • تاثیر رفتار دیگران بر عذاب ما
  • تمسک به تربت اباعبدالله الحسین
  • جبران اشتباهات
  • حقیقت این روزها وراهنمایی این روزها
  • خوبی های دیگران#قران
  • دلدادگان حسین
  • رفیق مذهبی
  • زن از نگاه بزرگان اسلامی و غیر اسلامی
  • زن،زندگی،ازادی
  • زندگی-گناه-فحشاه
  • سبک زندگی قرآنی
  • شاد کردن مومن
  • عاشقان ولایت
  • عامل بدون عمل
  • عمامه بوسی توسط حاج قاسم
  • فدایی ولايت
  • قساوت #قلب
  • مراقب اعمال خود باشید
  • مرگ
  • مقام خدا وترس از او
  • همه چیز دست خداست
  • ولایتمدار باشید
  • پرورش روح
  • پیروزی حتمی هست

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس